من خالی ام و ترسناک
گیج ام...
تمام خودم را ندارم... تکه تکه ام و سرگران دنبال تکه های وجودم...
خدا ! دوست دارم مثل یک بچه ی تخس بی منطق همه چیز را بیندازم گردن تو! میخواهم داد بزنم چرا این کار را با من کردی ی ی ی ی ... و آنقدر ادامه دهم که نفسم کم بیاید و فریاد ام به سرفه تبدیل شود! میخواهم لعنت بفرستم به همه ی دنیایت... بگویم نمیخواهمت بگویم نیستی را میخواهم... میخواهم نباشم...
حیف که نمی توانم حیف که به اندازه ی کافی دیوانه نیستم! تنها میتوانم هی خودم را جلوی تو در حالی که آن کلمات را بر زبان می آورم تصور کنم و هی دلم غنج برود...زیادی گستاخ شده ام میدانم... اما شده ام... این منم و دیگر نمیخواهم از خودم فرار کنم.
خدایا من یک چیزی کم دارم ، یک چیزی که میدانم هیچ وقت نخواهم داشت. آن چیز یک چیزی شبیه تو است. من هیچ چیزی شبیه خدا ندارم... به آنها که دارند یا حتی توهم داشتنش را دارند حسودیم میشود. یک جایی خالیست در دلم . یک جایی مثل یک صحرای بزرگ که هیچ کس هیچ وقت پر اش نمیکند... و وقتی خالی است دیوانه میشوم... وقتی خالی است باد سرد کشنده ای همه ی وجودم را میگیرد...
من خالی ام. من خالی ام و ترسناک...
عزیزم امیدوارم هیچ وقت به پوچی نرسی ... این حالت ها میگذرن و بازم تو و خدا همو پیدا میکنین [قلب]
مرد و زنی نزد شیوانا آمدند و از او خواستند برای بدرفتاری فرزندانشان توجیهی بیاورد. مرد گفت: من همیشه سعی کردهام در زندگی به خداوند معتقد باشم. همسرم هم همین طور اما فرزندانم نسبت به رعایت مسایل اخلاقی بیاعتنا هستند و آبروی ما را در دهکده بردهاند. چرا با وجودی که هم من و هم همسرم به خدا ایمان داریم، دچار این مشکل شدهایم؟ شیوانا به آنها گفت: ساختمان خانه خود را برایم تشریح کنید. مرد با تعجب جواب داد: این چه ربطی به موضوع دارد؟ حیاط بزرگ است و دیوارهای کوتاهی دارد. یک ساختمان بزرگ وسط آن قرار گرفته و در گوشه حیاط هم انبار بزرگی داریم، آن سوی حیاط هم آشپزخانه و حمام و توالت قرار گرفته است.” شیوانا پرسید : درون این خانه بزرگ چه قدر خدا دارید؟ زن با تعجب پرسید :منظورتان چیست! مگر میتوان درون خانه خدا داشت؟ شیوانا گفت: بله ! فقط اعتقاد داشتن کافی نیست! باید خدا را در کل زندگی پخش کرد و در هر بخش از زندگی و فکر و کارمان سهم خدا را هم در نظر بگیریم. برایم بگویید در هر اتاق چه قدر جا برای کارهای خدایی کنار گذاشتهاید؟ آیا تا به حال در آن منزل برای فقیران مراسمی برگزار کردهاید؟ آیا از آن آشپزخانه برای پختن غذا بر
آیا از آن آشپزخانه برای پختن غذا برای در راه ماندهها و تهیدستان استفادهای شدهاست؟ آیا پردهای که به پنجرهها آویختهاید نقشی خدایی بر آنها وجود دارد؟ بروید و ببینید چه قدر در زندگی خودتان خدا را پخش کردهاید و رد پای خدا را در کجاهای منزلتان میتوانید پیدا کنید.
اوخ اوخ! [وحشتناک][وحشتناک] نگو! داغ دلمو تازه نکن!
رفتی اونور اب خوشی زده زیر دلت بعدم میخوای دستو بالتو واسه خلاف کردن باز کنی بعدم بندازی گردن خدا ! عی داده بی دود ![نیشخند] فک کردن به این که ما چقدر حقیریم در پیشگاه خدا خیلی زجر اوره و شاید همین احساس حقارت باعث میشه خیلی وقتا دلمون میخواد خدا رو انکار کنیم حتی !![گاوچران]
میگفت چه به مرگ فک کنی چه فک نکنی بلاخره میمیری تنها فرقش اینه که ادمایی که به مرگ به شکل درستی فک میکنن کمتر از ادم بودن دور میشن پس توهم داشتن خدا هم میتونه قشنگ و امیدوار کننده باشه همونطور که توهم نداشتن ها میتونه نا امیدی بیاره
خدایا منو ببخش بخاطر چیزایی ک حتی ارزش نگاه کردنم نداشتن برای داشتنشون سرت داد زدم ...
بستگی داره چه کسی بخواد به امید یا نا امیدی فک کنه [عینک] بطور مثال برای یه ادم که اگه امروز کار نکنه شب نونی واسه خوردن نداره نا امیدی میتونه به معنی گشنه موندن شب یا حتی فرداش باشه یا حتی ماه بعد کنار جوب خوابیدن ! [چشمک]
خب مرد بار خرجی خانواده رو دوشش هست یا حتی در ذاتشه ! [گاوچران] واسه همین اول ذهنش میره سراغ مسائل مالی [پلک] مثل شما زنا نیستن اول میرین خرج میکنین بعد فک میکنین از کجا باید تامین بشه![نیشخند][شیطان]
اتفاقا منم مسایل مالی و دوس دارم ای کاش کلی مسایل مالی داشتم